یک سینه حرف هست، ولی نقطهچین بس است
امشب دل و دمـاغ ندارم.... همین بس است
یک روز زخــــــــــــم خوردم یک عمر سوختم...
کو شوکران که چنین زندگی بس است...
مورم، سیاوشانه به آتش نکش مــــــرا
یک ذره آفتاب و کمی ذرهبین بس است
ظرف بلـــــــــور! روی لبت خندهای بپاش
نذری ندیده را دو خط دارچین بس است
ما را بــــــه تازیـــانـــــه نـوازش نکن عـــزیـــــز
که سوز زخم کهنهی افسار و زین بس است
از این به بعد عزیز شما باش و شانههات
ما را بــــــرای گریه سر آستین بس است...
خوشم اومد ! قشنگ مینویسی .به نظر من اصلاً به قالبت دست نزن. چون عوض کردن قالب باعث میشه طرز فکرت یه کمی مسیرش عوض بشه . بازم بهت سر میزنم.بای
ممنون
وبت قشنگه قالبشو عوض کنی و بیشتر از عکس هم استفاده کنی عالی میشه