چه میدانی...

چه میدانی...؟؟؟ 

شاید اون که رفتنش را نامردی میخواندی... 

از ترس وابستگی رفته....!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
چشم بارونی جمعه 7 تیر 1392 ساعت 00:27

از جایم بلند شدم،
پنجره را باز کردم
و دیدم زندگی هم هر از گاهی زیباست !
شنیدم که کلاغ دیوارنشین حیاط
چه صدای قشنگی دارد !
فهمیدم که بیهوده به جنون مجنون می خندیدم !
فهمیدم که عشق،
آسمان روشنی دارد !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد