یه کم منطقی میشی...

روزا براش چه کارا که نمیکرد...هر جا میشست یا میرفت نگاهای سنگینش رو روی خودش حس میکرد... 

چه مزه ها و شوخیا و زبون هایی ریخت تا دختر بهش جواب بده و باهاش دوست بشه... 

روزای اول بهش میگفت بی احسلسی و به من علاقه نداری...دخترم جواب میداد نه...نه.. به خدا ایبنطور نیست من اگه بی احساس به تو بودم که باهات دوست نمیشدم .... 

رفته رفته دختر دلبسته ی پسر شد اما .... 

پسر,پسری نبود که او فکرش را میکردو رابطه رو به سیاهی کشیده شد 

با اینحال انقد دوسش داشت که حاضر شد از خط قرمزای زندگیش بگذره و تن به هوس های پسر بده چون پسر و حرفاش براش مهم بود اما وقتی هوس بازیش تموم شد و عاشقش کرد بهش گفت:ما به درد هم نمیخوردیم...یه کم منطقی باش... 

اما اون لعنتی نمیدونست احساس منطق حالیش نمیشه... 

حالا هفته هاست که رفته و فقط دختر مونده و یه کوله بار خاطره فراموش نشدنی.... 

"تف به ذات این جور پسرا........."

نظرات 3 + ارسال نظر
چشم بارونی پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 15:04 http://hobaberoyaham.blogsky.com

چقدر دردناک... :(

s.f پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 14:57

واقعا تف به ذاتش...
اون از اولم به خاطر هوس اومد جلو نه به خاطر عشق و علاقه.

خدا لعنتش کنه عوضیو...

وب مانی پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 13:30

سلام
وبلاگ خوبی دارین.
خواستی تبادل لینک کنی خبرم کنم.

عنوان:وب مانی
لینک:http://www.PersianXchange.ir/

سلام ممنون دوست عزیزم
خوشحال میشم بازم سر بزنی
از تبادل لینکم خوشحال میشم حتما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد