ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تا به خودم اومدم دیدم عاشقش شدم طوری که روزها به هر بهانه ای حتی موقعی که کلاس نداشتم میرفتم دانشگاه تا ببینمش...
اما اون انگار از سنگ آفریده شده بود یا نمیدونم انگار کوهی از یخ بود از بی احساسی بودناش و بی توجهیاش یخ میکردم...
میدونست دوسش دارم اما نمیدونم چرا به روی خودش نمیاورد؟؟؟؟
روزها میگذشت و من در تب عشقش میسوختم و فکر میکردم این دیدارا همیشگیه اما وقتی گفت:من این ترم فارغ التحصیل میشم تازه فهمیدم که دیگه قراره نبینمش!!!وای که این سکوت سرد فاصله چقدر تنم رو میلرزوند...."یعنی دیگه نمیبینمش؟؟؟؟وایییی خدای من!!!!"
به نبودنش که فکر میکردم میسوختم.دوست داشتم برم جلو بگم:بابا منو دوست داری یا نه؟؟؟؟دارم از بلاتکلیفی میمیرم
اما جرات نداشتم هر وقت میدیدمش تنم که نه دلم میلرزید و اشک تو چشام جمع میشد....
واااااااییی که روز آخر چقدر چشماش رویایی شده بود...هنوز یاد اون چشاش آتیشم میزنه....اون روز یاد روزایی افتادم که چه ساده ازشون گذشتم و بودنشو نفهمیدم....میگن دل به دل راه داره پس اونم حتما دوم داشته اما کاش بهم احساسشو میگفت...اما نگفت و خداحافظی کرد و رفت منم پشت سرش دست که نه دل تکون دادم و به جای آب اشکی ریختم که از آب زلالتره که شده به اندازه ی یه دیدار ساده دوباره بیاد و ببینمش اما نیومد....
حالا دیگر هوا را هم به امید هم نفسی با او تنفس میکنم...
حالا میدونم که بیتابم نمیشه و بهم فکرم نمیکنه دیگه باید یکی بهم بگه:فراموشیت مبارک...
حالا من موندم و یه کوله بار خاطره و حسرت روزایی که در کنارش بودنو از دست دادم و یه بلاتکلیفی کشنده که دوستم داره یا نه؟؟؟؟
(برای س.ف)
ممنون خانوم یا اقای گمنام.تشکر که نظرتونو برام نوشتید.
نمیدونم،شاید چیزی که شما نوشتی درست باشه ولی ای کاش که بهم احساس واقعیشو میگفت،چون من آدمی نبودم که بخوام بعدا آویزونش بشمو براش دردسر درست کنم
کاش میگفت که بهم چه احساسی داره
به نظرم پسره دوست داره چون میگی از احساس تو با خبر بوده و حرفی نزده اگه دوست نداشت شک نکن میگفت...
نمیدونم شاید...
وای خدای من،وقتی داشتم متنتو میخوندم به خودم میگفتم که این ماجرا چقد شبیه قضیه منه و بعد اخرش دیدم که اسممو نوشتی
ممنون عزیزم که درد دل منم نوشتی .یه جورایی از دردش کم شد.امیدوارم بقیه هم بخونن و نظراتشونو بهم بگن.
ممنون عسلم،خیلی کار خوبی بود.واقعا ممنونم
خواهش داستان منو و تو رو باید کتاب کنن