رهایی

شبی غمگین ،شبی بارانی و سرد ،مرا در غربت فردا رها کرد
دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
و او هرگز شکستم را نفهمید ،اگرچه تا ته دنیا صدا کرد ...

نظرات 1 + ارسال نظر
سپیده سه‌شنبه 8 مرداد 1392 ساعت 14:11

بابا این قلبای پشت بند نشونگرت منو کشته!
هرجا میکشونیشون میان!خیلی باحالن
چقدم زیاده!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد