مرا پیچاند

مگه با باد نسبتی داری؟

چقدر شبیه تو …

یک لحظه آمد مرا پیچاند و رفت …

نظرات 4 + ارسال نظر
چشم بارونی شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 22:01 http://hobaberoyaham.blogsky.com

یکی باید باشد که آدم را صدا کند


به نام کوچک اش صدا کند


یک جوری که حال آدم را خوب کند


یک جوری که هیچ کس دیگر بلد نباشد


یکی باید آدم را بلد باشد

چشم بارونی جمعه 8 شهریور 1392 ساعت 16:34 http://hobaberoyaham.blogsky.com

گــاهی شهــری را...

آرام دلـــی را...

رابطـــه ای را…

گــاهی همــه چیـــز را…

به هــم می ریزنــد...

این “غریبــه ” های لعنتـــی...

واقعا راست گفتی لعنتی ها

modest man چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 00:45 http://evilandangel.blogsky.com

اما هنوز نوای دلخراش رفتنت گوشم را میازارد

تو هم دل شکسته ای بابا؟؟؟؟؟؟؟

masoud سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 22:46

مرگ

از من ترسی ندارد

که دارد

در کوچه پابه‌پا می‌کند سیگاری دود



من

فعلاً جلوی پنجره ایستاده‌ام

رو به خیابان

چشم به راه هر دو یعنی باران و تو



حالا

نسیم باد می‌شود زمزمة پرندگان پراکنده

و در من

این فکر پیدا

که مردن چه آسان است چه دلپذیر

برای مردمی که

نه راهی به پیش دارند نه به پس

و از بس

سکندری خورده‌اند خورده‌اند به در و دیوار

هیچ از آن‌ها نمانده است

جز تنی متلاشی جز روحی لت و پار



اما مرگ بی‌خبر است

از زیبایی‌های تو شباهت‌های ما دلدادگی هر دو

که دارد در کوچه پابه‌پا می‌کند و به این فکر

که چرا

این مردک از پا نمی‌افتد نمی‌افتد به حال و روز همه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد