تنها ایستاده ام

یستاده ام….
تنها….

پشت میله های خاطرات دیروزاین جا ….

انگشت هایم را می شمارم

یک.

دو..

سه…

ودست های تو در هم فرو رفته اند

تو ….

غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی

که مهربانی ات را ثابت کنی

ولی….

ولی نفهمیدی که من

آن سوی خیابان

انتظارت را می کشم

تو بی وقفه فریاد کشیدی…

ومن ….

دیگر آزارت نمی دهم

زین پس….

قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم

مطمئن باش…

هنوز هم قافیه را به چشمان تو

می بازم.…

مطمئن باش!


نظرات 1 + ارسال نظر
masoud جمعه 15 شهریور 1392 ساعت 01:20

سلام نرگس خوبی در چه حالی

سلام خوبی مسعود جان؟؟؟کم پیدایی دادا؟؟؟؟تو خوبی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد