حتی تلفنم را نیز جواب نمیدهم...
چون قبل از برداشتن تلفن باید صدایم را عوض کنم و
کمی شادترش کنم...!!
و من...حوصله ی عوض کردن صدایم را ندارم
به همین سادگی...
هیچ فردی در دنیا سرش شلوغ نیست،
همه چیز بستگی به "اولویت هایش"دارد،
شاید در اولویت اولش نیستی که
با بهانه های مشغولیت زندگی
بهت قولی برای زمان دیگر میدهد...!
خیلی دیره ؛
وقتی که تازه می فهمی اونی که از همه ساکت تر بود ،
بیشتر از همه دوستت داشت ،
ولی تو حواست به شیرین زبونی یه عشق دروغی بود !!!
یه سری دخترا هستن
بیشتر وقتا بی هدف ساعت ها تو پیاده رو قدم میزنن
تو جمع اروم میشینن و فقط گوش میدن
این دخترا ازاول اینطوری نبودن
اینا یه زمانی خیلی شیطون بودنشیطون و پرهیجان بودند
ولی یه سری اتفاقات باعث شد عوض بشن
لبخند بزنن اما تلخ، گپ بزنن اما بی حوصله
این دخترا خیلی خاصن دیگه هیچ چیزی رو قبول ندارن
سعی نکن به دنیاشون وارد بشی.اینا هیچ کس رو به دنیای جدیدشون راه نمیدن...!
زمـآن هیـج دردی را دوآ نکــرد..
این مَن بودَم
که به مــرور زمـآن عـآدت کردم..
و بـآ این هـَمه،
چهـ اجبـآر سخـتی اســت،خــَنده...
و بـآور کنیــد که مـَن خوشحـالــَم!
مَنــم و قانـون مَرد بودن :
که بایَد بی صِــدا دَفن کنم بُغض های گلو گیرم را...
+من چشم میزارم....تو فقط گمشو.
یک نخ آرامش دود میکنم به یاد ناآرامی هایی که از سر و کول دیروزم بالا رفته اند …
یک نخ تنهایی به یاد تمام دل مشغولی هایم …
یک نخ سکوت به یاد حرفهایی که همیشه قورت داده ام …
یک نخ بغض به یاد تمام اشک های نریخته …
کمی زمان لطفا ، به اندازه یک نخ دیگر ، به اندازه قدم های کوتاه عقربه …
یک نخ بیشتر تا مرگ این پاکت نمانده !
خاکستر سیگار :
امروز من خود را میسوزانم به خاطر تو
فردا تو خواهی سوخت به خاطر من . . .
هیچ وقت نگو رسیدم ته خط!!
اگر هم احساس کردی رسیدی ته خط...
بیاد بیار که معلم کلاس اول همیشه میگفت:
نقطه سر خط(.)و......
آدمهای پاک و ساده همیشه تنهان!
ولی فاحشه ها تنها نیستن و هستن کنارشون آدمای متفاوت!
عجب رسم هایی هست تو این دنیا....
هرچه دلت صاف تر...دهنت هم بیشتر صاف تر میشود!!
من بـرای خودم مینویسم!
تــــــو بـــــرای خـــــودت بخــوان
من حـــــرف دلــــــــــم را مینویسم
تــــــــــو حـــــــــــرف دلـــــت را بـخــوان
مـــن بــــرای عشـــق مـــی نویســـــــــم
تـــــــو بـــــــرای معشـوقـــه هایــــــت بخـــوان
وقتی کسی میگوید خوبی؟
نگـــــو "مــ ـمـنـون
نگـــــو "خوبـــ ــــم
نگـــــو "بهتــــ ـــرم
فقـــط یک جـــوری بگـــــو "مـــ ــرسی
که طرف بدانــد سئـــوال احمقـــــ ــانه ای پرســـیده
از تصادف جان سالم به در برده بود و می گفت زندگی اش را
مدیون ماشین مدل بالایش است!
و خــــــــــــــــــــــــدا همچنان لبخند میزد. . .
بهم گفتند "پدرت " را در یک جمله توصیف کن
هرچه فکر کردم نتوانستم.
نوشتن خوبی هایت جمله ای نیست
دفتر هزار برگ میخواهد.
فقط در یک جمله می گویم:
" خدارا شـــــــکــر که دارمت"
+شاید امروز بطور رسمی روز پدر نباشه اما پدرم دلم بی هوا هوایت را کرده.همین
نمیدانم چرا اینگونه است؟
وقتی نگاه عاشق کسی به توست
می بینی اما
دلت بسته به مهر دیگری است
بی اعتنا میگذری
و عاشقانه به کسی می نگری
که دلش پیش تو نیست.
کـاش گـاهــے مَـرد بودمـ
مــے شد شـادے امـ را بـ ه کـوچـ ه هـا بریزمـ
بـا صداے بلنـد از تـ ه دل بخندمـ
و هیچ مـاشینــے براے سـوار کردنمـ تـرمـز نکند
مـن از زن بودن در این سرزمـین گـاهی سخت گلـ ه میکنمـ ...
حالم خوب است!یعنی دارم بهتر میشوم،
بهتر است بگویم تلاش میکنم که بهتر باشم.نقطه گذاشته ام سر خط،اما نتوانستم سطر بعدی را آغاز کنم.معلقم و خسته از این تعلیق.پس باید از نوع شروع کردن را آغاز کنم.این روزها حالم خیلی خوب است!اما...دلم سخت تنگ آن روزهایی شده است که میتوانستم از ته دل بخندم.خیلی زود بهتر از آنچه هستم خواهم شد.قول میدهم.
من یک دختـــــــر ایــــرانیــــــــم ...
بــــــــدان ...
"حــــــوای" کسی نـــــمی شــوم که به "هــــــوای" دیگری برود ،
تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد ،
روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و احســـــاس نام گرفته ،
ارزان نمی فروشمش!
دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک فـــردایـــم خـــواهـــد شــــد ...
بـــی حـــرمتـــش نمی کنم و به هــر کس نمی سپارمش.
لبخنــــــد بـــــــــــــزن...
بـــدون هیــــــچ انتظــاری از دنیــــــــا!
بـــدان روزی دنیــــــا،
آنــــقدر شـــرمنده ات میشود کــــــه
بــه جای پاسخ لبخنـــدت با همـــه ی سازهایت میرقصـــد
مادرم میگفت:
شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است. نمازش ترک نمی شود. زیارت عاشورا می خواند. روزه میگرد. مسجد میرود ... خیلی پسر با خداییست...
لحظه ای دلم گرفت!!!
در دل فریاد زدم باور کنید من هم ایمان دارم ...
نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم می آورد ...
دستهای پینه بسته ی پدرم را دستهای خدا میبینم ...
زیارت عاشورا نمیخوانم ولی گریه ی یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند ...
نه من روزه نمیگیرم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچ وقت نمیخوانم ...
مسجد من خانه ی مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود ...
خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غم ها تنهایم نمیگذارد ...
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه ی عاشقانه ای تجلی او.
مادرم ... !خدای من و خدای پسر همسایه یکی ست ... فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم ...
خدای من دوست انسان هاست نه پادشاه آنها!
به سلامتی
اون لا مصبایی
که از زندگیت رفتن
اما از این دل لعنتیت
نرفتن
به سلامتی اونایی که خیلی تنهان
نه که نمیتونن با کسی باشن
فقط دلشون نمیخواد با هر کسی باشن............!
من خوشبختم
همین که تو
گوشه ای از این جهان
راه می روی
می ایستی
... می نشینی
نفس می کشی
و گاهی ....
فقط گاهی.
به من فکر می کنی ....
بعضی زخــــم ها هســــــت که هـــــــــر روز بــــایـــد روشونو باز کنــــی
و نـــــــــمـــــــــــــک بپـــــــــــاشــــــــــ ــــی...
تــــــــا یــــــــــادت نـــــــــــــره که ســــــــــــــراغ بعضـــــــــــی آدمـــــــــــــا
نبــــــــــــــــــــایـ ـــــــد رفـــــــــــت ، نــــــــــــــبـایـــد!!!
زلال که باشی،
سنگهای کف رودخانه ات را می بینند،بر می دارند و نشانه می روند درست به سوی خودت....!
این است رسم دنیای ما!!!!
عزیزدلم!
روزگار بدی ست...!
به هیچ موجود دو پایی اعتمادی نیست.
انسان نام اوست
اما انسانیتی در کار نیست.
به گمانم همه برای شکستن دل من به رقابت نشسته اند.
بشکنند!خیالی نیست...
جمعه 31 شهریور 1391 ![]()
ای دل!غمین مباش که مولای ما علی است مولای ما غمیده ی عالم غم ما پیش او هیچ ای چشم!ببار اشک هایت را بر دستان پینه بسته علی ای جان!فریاد زن شور شیدایی ات را تا جان بداند اسطوره ات علی است! ![]() جمعه 31 شهریور 1391 ![]() آن روز که بچه ها بزرگ شدند، من کودکانه کودکی ام را در دستانم فشردم اما در دستانم چیزی جز حسرت نماند!!! ![]() دوشنبه 27 شهریور 1391 ![]() همیشه اتفاق نمی افتد،اما آن بار اتفاق افتاد...یکباره خودم را از ردیف ماشین هایی که با چراغ روشن پشت سر هم وبا عجله به سوی کلان شهر می رفتند،جدا کردم...کنارکشیدم وایستادم...کویربود وبوته های خاروآسمان شب... سال ها بود که فرصت نکرده بودم،اما این بار اتفاق افتاده بود ومن دور از همه هیاهوی شهر،آرام آرام سرم را بالا آوردم وبه آسمان نگاه کردم...خارق العاده بود؛پراز نور...ستاره هایی که با تو حرف می زنند وحالت را می پرسیدند...می گفتند کجا بودی؟چرا دیرکردی...؟ واقعا غفلت کرده بودم و دیرزمانی بود که از این همه زیبایی و شکوه دور مانده بودم...آدم ها بعضی مواقع آن قدر در چنبره مشکلات روزمره گرفتارمی شودکه دیگرعلت آمدن وبودنش از یاد می رود...همان جلوی پایت را نگاه می کنی و بعد در ازدحام جمعیت پر ماجرا گم می شوی... اما آن شب اتفاق افتاده بود ومن پس از سال ها یکباره خودم را از زنجیره آدم ها وماشین های سردر گم وعجول بیرون کشیده بودم وحالا در شکوه آفرینش غوطه می خوردم... نقطه های نوری که هر کدام از آن ها دنیایی بسی بزرگتر وفراخ تر از آنچه که امروز در آن بودم در خود داشتند... چه بسا آن بالا ترها کسی مانند من،ازآن سوی دیگر به نظاره آسمان نشسته بود...! و آن دیگری که به هردوی ما نگاه میکرد وشاید لبخند می زد...! دلم گرفته بود من هم لبخند زدم... «درآفرینش آسمان ها و زمین وآمد وشد شب وروز،نشانه هایی برای صاحبان عقل و خرد است،آن ها که خدا را یاد می کنند و در اسرارآسمان ها و زمین می اندیشند...» (سوره آل عمران) ![]() دوشنبه 27 شهریور 1391 ![]()
باز گلویم را می فشارد چیزی نمی توانم فریاد برآورم نمی توانم آن رانزد کسی بگویم به سکوت پناه می برم سکوتی که همه چیز را غرق می کند در خود سکوتی که از ابتدا با من بوده ونقطه پایان زندگی ام خواهد بود! ![]() یکشنبه 26 شهریور 1391 ![]() گفتی:(موجود شو!) موجود شدم وعجزوناتوانی خود راباگریه اظهار کردم.وتوچه مهربان بودی که آفرینش مرا ازاول تابه آخر امضا کردی. تونعمتی بالاتر از داشته هایم به من اعطا کردی. به من فرصت دادی،قلم و کاغذ دادی تا زندگی خود را هرطورکه بخواهم،ترسیم کنم؛وارونه یا زیبا!!! ![]() شنبه 25 شهریور 1391 ![]() فقیر به دنبال شادی ثروتمند و ثروتمند به دنبال آرامش زندگی فقیر است، کودک به دنبال آزادی بزرگتر و بزرگتر به دنبال سادگی کودک است؛ پیر به دنبال قدرت جوان و جوان در پی تجربه ی سالمند است. خدایا!!! کدامین پل در کجای دنیا شکسته که هیچکس به مقصد خود نمی رسد!؟ ![]() ![]() شنبه 25 شهریور 1391 ![]()
قسمت این است که در فاصله ها پیر شویم. و اسیر شب تنهایی تقدیر شویم؛ قسمت این است که یک عمر مسافر باشیم. تا از این دور زدن های زمان سیر شویم. ![]() شنبه 25 شهریور 1391 ![]() مثل پرنده ای باش که آواز می خواند روی شاخه ای لرزان، شاخه می لرزد و پرنده هنوز میخواند... چون اطمینان دارد که پرواز را به خوبی می داند. ![]() |
فقیر به دنبال شادی ثروتمند و ثروتمند به دنبال آرامش زندگی فقیر است،
کودک به دنبال آزادی بزرگتر و بزرگتر به دنبال سادگی کودک است؛
پیر به دنبال قدرت جوان و جوان در پی تجربه ی سالمند است.
خدایا!!!
کدامین پل در کجای دنیا شکسته که هیچکس به مقصد خود نمی رسد!؟
بعضی چیزها را " باید " بنویسم
نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "
برای اینکه " خفه نشم "
همین !!
یه وقتــــــایی هست که جواب همه نگرانیـــات و دلتنگیات
میشــه یه جمله
که میکوبن تو صورتــــت
"بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم ".....
بر شما مبارک باد گرد آمدن نزد حضرت او و نشستن بر خوان کرم او و به جا آوردن ادب بندگى که مژده داده است، برآوردن هر نیازى را که به نزدش آرند و ببخشد، و روا دارد در حق مان هر آنچه را؛ آن سان که گمان نمىبریم.
اللّهم انى اسألک خیر ما سألک منه عبادک الصّالحون
فک کن جنگ بشه..
اونوح حسین تهی میگه:
"بده اون کلاشینکوفو به من کُپلی مو فُکلی.."
یاس میگه:
"من کسی نیستم با این تیرا دردم بگیره،ولی این زخمارو کی میخواد گردن بگیره؟؟؟"