یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد.
هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید.
هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند.
هیچ انجمنی با پسوند"... مردان" خاص نمی شود.
مردها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند.
این روزها همه یک بلندگو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند.
در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است.
یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند.
وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مردهایی که دوستمان داشتند ولی رفتند...
یکی از همین مردهای همیشه خسته.
از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند.
مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند.
سربازی، کار، در آمد، تحصیل... همه از مردها همه توقعی دارند.
باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی از این ها نباشند...
There are moments in life when you miss someone
So much that you just want to pick them from
Your dreams and hug them for real
گاهی در زندگی دلتان به قدری برای کسی تنگ می شود
که می خواهید او را از رویاهایتان بیرون بیاورید
و آرزوهای خود در آغوش بگیرید
بـــ ـــآ هَمــ ــه چیــ ــز کِــ ـــنآر آمــ ـــدَمـــ ــ....!
دَلــ ـــیــلِ ایــ ــלּ هَمِــه دیــ ـــوآنِــ ــگـ ــے ام.....
تَنـ ـــهــآ بـ ـــآوَرِ جُمــ ـــلِـه آخَـــ ـــر تُــ ــوسـتـ ـــ.....
چــ ــیزے بیـــنـ ــمآלּ نَــ ــبود.....!!!!
خدایا
بت بود ... بت شکن فرستادی ...
من اینروزها پر از بغضم ... بغض شکن هم داری؟
سلامتی اونی که داشت می رفت....!
بهش گفتم:نمیتونی فراموشم کنی...!
برگشت نگاهم کرد...!
گفتم:دیدی نمیتونی فراموشم کنی...؟
گفت:...... شماا...؟!؟
فندک را روشن میکنم و آرام کنار گوش سیگار می گویم :
عصر ، عصر نامردهاست رفیق ! و یک بار دیگر برای آرامش خودم . . .
رفیق سوزی میکنم . . .
گراهام عزیز !
تلفنی که زنگ نمی خورد که نیازی به اختراع نداشت !!
حوصله ات سر رفته بود ” چسب ِ قلب ” اختراع می کردی ؛ می چسباندیم روی این ترک های قلب ِ صاحب مرده مان و غصه ی زنگ نخوردن ِ تلفنی که اختراعش نکرده ای را نمی خوردیم !!
ساده بگویم گراهام بل عزیز ! حال ِ این روزهای مرا ، تو هم مقصری .
شب عروسیه ، آخر شبه ، خیلی سرو صدا هست میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هرچی منتظرشدن برنگشته در رو هم قفل کرده . داماد سراسیمه پشت در راه میره. داره ازنگرانی و ناراحتی دیوونه میشه . مامان وبابای دختره پشت در داد میزنند : مریم دخترم در رو باز کن ، مریم جان سالمی ؟
آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو میشکنه میرن تو . مریم ناز مامان بابا مثل یک عروسک زیبا کف اتاق خوابیده لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ولی رو لباش لبخنده !
همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند . کنار دست مریم یه کاغذ هست
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان مهتاب یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود.مهتاب 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض مهتاب ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و
گفت:مهتاب جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟
مهتاب با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟
دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو
دیدی که بهت بگه عشق چیه؟
معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم
مهتاب گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید
ادامه مطلب ...
اسمـشُ از موبایلتــــ پاڪ مے شہ...
مسیجاش בیلیتــــ مے شہ...
بـہ בوستات میگے حق نـבاریـטּ جلوم اسمشــو بیاریـטּ...
بـہ خوבت تلقیــטּ مے ڪنے ...
اما..
با جاے פֿـالیش تو قلبتـــــ چیڪار مے کنے؟!!!
با ایـטּ همہ تشـابہ اسمے چیکار مے کنے؟!!!
با اهنگایے ڪـہ باهــاش گوش میکرבے چیکار مے کنے؟!!
وقتے ازت سراغشـو مے گیرטּ چیــــکار مے کنے؟!!!
وقتے تیکہ کلامشـو مے شـنوے چیکـار میـکنے؟!!!!
شب هایم درد دارند.
وقتے ندانم چراغ اتاق ات را.
کدام لعنتے خاموش مے کند...!
!!!... بـهـ بعضـــیام بـایـــد گفتـــــ : ...!!!
!!.. اگـــــهـ حـــس میکنــی خیلـــــــی بارتـــــهـ ..!!
!. واستـــ " گــــاری " بگــــیرم .!
گـفـت : בعـآ کـنے مـے آیـَב ... مـے مـآنـَב !
گـفـتـَم : آنـکہ بـآ בعـآیـے بـیـآیـَב بـہ نـفـریـنـے مـے روَב ...
פֿــواسـتـے بـیـآیـے ... פֿــواسـتـے بـِمـآنـے ...
بـآ בعـآ نـَیـآ ... بـآ בل بـیـآ ... بـآ בل بـِمـآن...
عزیــزم چه زیبـا اجـــرا میکنـی ...
خط به خط تمام گفتــــه هایم را...
خواســـته هایم را...
امــــــــــا...
امـــــا ... برای دیگری
ღ گفت : پای رفتن نـدارم ، راست می گفت !!! بـــا ســر رفـــــت ღ
دختر و پسر که زمانی همدیگرو با تمام وجود دوست داشتن بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه تاکسی شدن و آروم کنار هم نشستن . . .
دختر میخواست چیزی رو به پسر بگه ولی روش نمیشد !
پسر هم کاغذی رو آماده کرده بود که چیزی رو که نمیتونست به دختر بگه توش نوشته بود ؛ پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک میشه کاغذ رو به دختر داد ، دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفشو به پسر گفت که شاید بعد از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اونو نبینه . . .
دختر قبل از این که نامه ی پسرو بخونه به اون گفت که دیگه از اون خسته شده ، دیگه عشقش رو نسبت به اون از دست داده و الان پسری پیدا شده که بهتر از اونه . . .
پسر در حالی که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود با ناراحتی از ماشین پیاده شد که در همین حال ماشینی به پسر زد و پسر درجا مرد . . .
دختر که با تمام وجود در حال گریه بود یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود ، وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود : “ اگه یه روز ترکم کنی میمیرم . . . ”
خودت باش . . . ! آدم باش !
کسی هم اگر خوشش نیامد به جهنم
اینجا که مجسمه سازی نیست
......
همه چی از یاد آدم میره . . .
مگه یادش ، که همیشه یادشه . . .
( حسین پناهی )
دیدَنــ عَکسَتـــ تَمآمِــ سَهمِــ مَنــ اَستـــ
اَز تــــ♥ــو...
آنــ رآ هَمـــ جیرهـــ بَندیـــ کَردَمـــ
تـــآ مَبـــادآ
تَوقُعَشـــ زیـــآد شَـــوَد
دِلـ♥ــ رآ میگویَمـــ
خُبـــ دِلـ♥ــ اَستـــ دیگَــــر
مُمکِنـــ اَستـــ فَـــردآ خودَتـ♥ــ رآ اَز مَنـــ بِخوآهَـــد
دیروز همسایه ام از گرسنگی مرد
در مراسم ختمش گوسفند ها را سر بریدند…
در نقاشیهایم تنهاییم را پنهان میکنم
در دلم دلتنگی ام را
در سکوتم حرفهای نگفته ام را
در لبخندم غصه ام را
دل من چه خردسال است
ساده مینگرد...
ساده می خندد
ساده می افتد ...
ساده می شکند