
زیادی که خودتو دست پایین بگیری
میفتی زیر پای کسی که یه روز به اوج رسوندیش !!!!
کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …
از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟!
وقتی کســی جایت آمد …
دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند …
میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه نه …
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !
و این است بازی باهــم بودن … !
آن گاه که در آغوش تـــــو بود . . . فرشتـــه اش میخواندے
حــــــــــالا که در آغوش دیگریست . . . فـــــــــاحشہِ ؟
در روزگاری زندگی میکنیم کـه:
هَرزگی “مـُـــــد” اســت !
بی آبرویــی “کلاس” اســـت !
مَســـــتی و دود “تَفـــریــح” اســـت !
رابطه با نامحرم “روشــن فکــری” اســت !
گــُـرگ بــودن رَمـــز “مُوفقیت” اســـت !
بی فرهنگی “فرهنگ” است !
پشت به ارزش ها واعتقادات کردن نشانه “رشد ونبوغ” است !
نــَـه بــــه دیــروز هــآیی کـــه بودی می اندیشــَمــ
نـــَـه بـــه فـــــَــردآهــآیی کـــه شــآیـَـد بیــــآیی
میخـــــــوآهــَـم امـــروز رآ زنــدگـــی کــُنــمــ
خواســـتی بــآش…
خواســـتی نَبــآش…
فرق سرت می دونی کجاست ؟
دوست داشتنت دقیقا بخوره همونجا!!!
رفیق سوزی میکنم . . .
می ترسم از روزی که........
نه!بهتر است نگویم چه روزی تا تو نفهمی نقطه ضعفم را...
که بخواهی از آن برای رنجاندنم استفاده کنی....!
نمیتوانم یک جا بنشینم و ببینم که تو آزادانه برای خود،...
بی من
خوش می گذرانی و من
به خود اجازه نمیدهم بدون اجازه تو حتی نفس بکشم...!
می بینم که بدون من از همیشه خوشحال تری...
اما نگو که خودخواهم که تورا برای همیشه از برای خود می خواهم...
چون من بدون تو....
حتی دقیقه ای بیشتر هم از اهل این دنیا نیستم....
میشنوم...حرف های ذهنت را که چگونه درباره ام فکر میکنی....
آری!!
لحظاتی که با تو هستم و گویی تمام دنیا را به من داده اند....
می فهمم که چطور جسورانه دراین فکر هستی
که از شرم خلاص شوی!....
من...حس می کنم بوی خوش عشقم به تورا...
اما تو بعد از گذر هر ثانیه انزجار بیشتری را احساس می کنی...
برای من عشق به تو یعنی با تو بودن...
دوست داشتن تو و دل بریدن ز غیر تو....
اما برای توبا من بودن
یعنی تحمل سخت ترین و ملال آور ترین لحظات روزت
که شاید به دقیقه ای هم نمیرسد!
لمس می کنم حس نفرتت را...
ولی به روی ترسیده ام نمی آورم....
ترسیده از غلظت نفرتت!
در عجبم!...
دیگر یقین پیدا کرده ام که هرچه بیشتر تو را دوست دارم،
تو بیشتر از من فاصله میگیری!
آه!که تو نگفته نقطه ضعفم را میدانی!!!!
مدتی که گذشت دریافتم همیشه همینطور بوده است....
همیشه وصل و فراق،...عشق و نفرت با هم بوده اند....
به تو نزدیکم طوری که هرروز میبینم چگونه برایم دلبری میکنی....
اما جوری از تو دور افتاده ام
که نمیتوانم برای لحظه آغوشت را احساس کنم....
با این همه....باز هم با تمام وجود بر تو عاشقم...
این عشق نیست که در کنترل من باشد....
من هستم که همانند موم در دستان عشق ورزیده شده ام...
و حال این را به تو عرضه میکنم!
اما...هرچه من دراختیار عشقم هستم،تو در خدمت نفرتت هستی!
اشکالی ندارد!
تو هرجور که باشی من تورا دوست دارم!
با هر شکل و قیافه و حسی که نسبت به من داری!
و اگر روزی تو را به هر دلیلی از دست بدهم....
به طوری که دیگر..........
حتی برای ثانیه ای هم شانس شنیدن صدایت را نداشته باشم....
آن روز است که عاشق همیشگی ات دل از این دنیا می کند و....
می روم تا شاید در آن دنیا به وصل حقیقی که می گویند در
فراسوی پیکر هاست برسم...شاید...شاید!!!
کاش دنیا
یک بارهم که شده
بازیش رابه ما می باخت
مگرچه لذتی دارد
این بردهای تکراری برایش؟!
کلاغ جان قصه من به سررسید...
سوارشو!
توراهم تا خانه ات می رسانم!!
تازه می فهمم بازی های کودکی حکمت داشت..!!
کارم از یکی بود و یکی نبود گذشت،
من در اوج قصه گم شده ام….!
...این روزها بُرد با کسی ست که بی رحم باشد
از دلتــــ که مایه بگذاری ســوخـــــته ای . . ....
حال وروزت دیدنی نه سرودنیست..
داغونی ام از آنجا شروع شد که فهمیدم …
از میان این همه “بود”من در آرزوی یکی ام که ” نبود
کاش می دانستم این سرنوشت را چه کسی برایم بافته…
آن وقت به او می گفتم یقه را آنقدر تنگ بافته ای که بغضهایم را نمیتوانم فرو ببرم…
کـُـــل ِ دُنیا را هَم کـِﮧ داشتِـﮧ باشــے .. باز هَم دِلَت میخواهَد… بَعضــے وَقتها ..
فَقَط بَعضــے وَقتها …
بَراے یـِک لَحظِـﮧ هَم کِـﮧ شُده … هَمِـﮧے ِ دُنیاے یــِک نَفَر باشــے…
کـُـــل ِ دُنیا را هَم کـِﮧ داشتِـﮧ باشــے .. باز هَم دِلَت میخواهَد… بَعضــے وَقتها ..
فَقَط بَعضــے وَقتها …
بَراے یـِک لَحظِـﮧ هَم کِـﮧ شُده … هَمِـﮧے ِ دُنیاے یــِک نَفَر باشــے…
شبیه کسی که از یک آدرس ، تنها پلاکش را می داند . . .
در ازدحام آدمها و خیابانها ، دنبال ِ دستهایت می گردم . . . !
به چـشـمـهـایـت بگــو . . .
نـگـاهـم نـڪـنـنـد .
بـگـو وقـتـے خـیـره ات مـے شـوم
سرشـاטּ بـه ڪـار خـودشـاטּ بـاشـد . . . !
نـه ڪـه فـڪـر ڪـنـے خـجـالـت مـے ڪـشـم هـا . . .
نـه !
حـواسـم نـیـسـت . . . عـاشـقـت مـی شـوم…!!!
خدایـــــا
این بند دل آدم کجاست؟؟
ک گاهی با یک
اسم..
نگاه..
با حضور یک نفر..
و یا با یک لبخند “پاره میشود”
سخـــــــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم کــ ــه دیــدم مترسکـــــ بـه کــلاغ میــ ــگویــد: هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن فقـــط تنهــام نــذار!!
دعــــای بـــاران چــــرا ؟
دعــــای عشـــــــق بــخـــوان !
/blogextendedpost>
You didn’t came back
So … Earth isn’t circle
Galileo
Told lie
تو برنگشتی
پس ... زمین گرد نیست
گالیله
دروغ گفت
دیگر نکنم ز روی نادانی
قـربانی عــشق او غــرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم
آن گمشده شادی و سرورم را
شاعر: فروغ فرخزاد
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیار دیگر
نتوانم ‚ نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری
به بهاری دیگر
فروغ فرخزاد
برایش نوشتم:
"به امید فردای بهتر واسه هردومون"
دو هفته بعد شنیدم ازدواج کرد!!!
بعدهــــــــــــــــا فهمیدم
آن روز "الف" فردا را
یادم رفته بـــــــــــــــــــود...
/blogextendedpost>
برایش نوشتم:
"به امید فردای بهتر واسه هردومون"
دو هفته بعد شنیدم ازدواج کرد!!!
بعدهــــــــــــــــا فهمیدم
آن روز "الف" فردا را
یادم رفته بـــــــــــــــــــود...
/blogextendedpost>